شعر
« ورد»
هوشیاری؛
آرمیده است،
در سایه سار پلک خواب.
زخم زبان می زند
این شب!
فرصتی نمانده است؛
وردی بخوان!
مردمان قبیله ی تاب
- بی صدا -
می شکنند
در لحظه های درد.
فرصتی نمانده است!...
وردی بخوان!
منوچهر زال پور- تهران- 1385
« ورد»
هوشیاری؛
آرمیده است،
در سایه سار پلک خواب.
زخم زبان می زند
این شب!
فرصتی نمانده است؛
وردی بخوان!
مردمان قبیله ی تاب
- بی صدا -
می شکنند
در لحظه های درد.
فرصتی نمانده است!...
وردی بخوان!
منوچهر زال پور- تهران- 1385
لیلی ناچار
-----------------
دردانه!
تقدیر تو،
منم
تقدیرمن،
تو!
این هیولامرد
وین نامردمان
- نابخردآشنایان-
سرنوشت لابدما
مرزما
حریف ما نیستند!
من خاکم و
توآب
توخاکی و
من آب
ساکنیم وجاری
- درهم تنیده-
زایش را
هماره
آغازمی شویم.
تودرمن زاده می شوی
من درتو
مادریک واژه معنی می شویم
درقاب یک آیینه پیدا.
من مست می شوم
توهشیار
توبه خواب می روی
من بیدار.
من زخمی می شوم
تو تب دار
توبه تاراج می روی
من یلی می شوم
تهمتن وار.
دردانه؛
بانوی دیرینه سال من!
تقدیر تو،
منم
تقدیرمن،
تو
این هیولاییان
باما ندارند قرار.
شکیبا باش،
ای هماره درگیرودار!
من مجنون دست وپا بسته نیستم
و تو،
لیلی ناچار!
منوچهر زال پور- تهران-15/2/90